حقیقت دوازدهم

مشخصات کتاب

سرشناسه : خدامیان آرانی، مهدی، 1353 -

عنوان و نام پدیدآور : حقیقت دوازدهم/مهدی خدامیان آرانی؛ برای موسسه اندیشه سبز شیعه.

مشخصات نشر : قم: وثوق، 1389.

مشخصات ظاهری : 78 ص.

فروست : اندیشه سبز؛ 26.

شابک : 15000 ریال:978-600-107-027-3

یادداشت : چاپ قبلی: دعوت، 1388.

یادداشت : کتابنامه: ص. 73-78.

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق -

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- نظر اهل سنت

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- میلاد

موضوع : مهدویت-- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : موسسه اندیشه سبز شیعه

رده بندی کنگره : BP224/خ34ح7 1389

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 2565988

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست

تصویر

ص: 5

ص: 6

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ

همه ما به آن یار آسمانی، علاقه زیادی داریم و عشق به او را در تمام وجود خود احساس می کنیم . اعتقاد به آن امامِ مهربانی ها است که امید به فردای زیبا را در قلب ما زنده نگاه می دارد .

چند وقتی است که عدّه ای تلاش می کنند تا این عشق و علاقه را از جامعه ما بگیرند ، برای همین ، اقدام به چاپ کتاب « عجیب ترین دروغ تاریخ » نموده اند و در آن ، ولادت حضرت مهدی(ع) را دروغ عجیب تاریخ خوانده اند .

به ما یاد داده اند که همیشه با انصاف باشیم و به همین دلیل ، به هوش نویسنده آن کتاب ، آفرین می گویم .

زیرا او جوانان شیعه را به خوبی شناخت و دانست که باید چه چیزی را از آنها بگیرد تا همه چیز را از آنها گرفته باشد !

و این چنین بود که من هم ، قلم به دست گرفتم تا با خون قلم خود به دفاع از امام روشنی ها بپردازم .

ص:7

و این چنین بود که کتاب « حقیقت دوازدهم » نوشته شد و اکنون ، مهمان روحیّه حقیقت جوی شماست و می خواهد ولادت امام زمان(ع) را از کتاب های اهل سنت برای شما روایت کند .

بسیار خوشحال می شوم که از نظرات شما در مورد این کتاب بهره ببرم ، منتظر شما هستم .

مهدی خُدّامیان آرانی

قم ، 1388

ص:8

در حسرت یک کتاب نگذارید مرا !

از جای خود بلند می شوم به سوی پنجره اتاقم می روم ، نگاهم به گلدسته های حرم پیامبر خیره می ماند .

ساعت، یازده شب را نشان می دهد . اینجا مدینه است ، شهر پیامبر و من به مهمانی پدر مهربانی ها آمده ام .

وقتی در مدینه هستی بهترین لحظه های زندگی را تجربه می کنی ، زیرا که تو در آغوش نور هستی .

و صدای تو را می شنوم که به من می گویی : اینجا چه می کنی ؟ برخیز و به سوی دریای نور برو !

حق با تو است ، من باید از هتل بیرون بروم و خود را به حرم پیامبر برسانم .

خوب است بروم غسل زیارت بکنم .

سریع غسل می کنم و لیوان چای را می نوشم و از اتاق خارج می شوم .

هیچ کس در راهرو هتل نیست، به سمت آسانسور می روم .

به طبقه همکف می رسم و کلید اتاق را به پذیرش هتل تحویل می دهم .

ص:9

به سوی در خروجی می روم ، می بینم یک گروه بیست نفره از دوستانم وارد هتل می شوند ، دست های آنها از انواع و اقسام جنس های مختلف پر است .

آنها از بازار می آیند ، به آنها که می رسم سلام می کنم و آنها جواب می دهند و رد می شوند .

از هتل بیرون می روم ، اینجا پر از مغازه است و من برای رسیدن به حرم ، باید از کنار این مغازه ها عبور کنم .

قدم های خود را آرام و آهسته برمی دارم و به سوی حرم نور می روم .

گنبد سبزِ حرم پیامبر نمایان می شود :

السّلام علیک یا رسول اللّه !

خدایا ! چگونه شکر نعمت های تو را بنمایم که به من توفیق دادی زائر مدینه باشم .

آرام آرام می آیم و به حرم پیامبر وارد می شوم ، به سوی ضریح می روم ، سلام می دهم و راز دل خویش را می گویم .

بعد برای خواندن نماز زیارت به گوشه ای از مسجد می روم . . .

اکنون دلم هوای دیدار با چهار امام بقیع کرده است ، من می خواهم به سوی قبرستان بقیع بروم .

آیا تو هم همراه من می آیی ؟

آیا می دانی قبرستان بقیع ، کدام طرف است ؟

نگاه کن !

مدینه در این وقتِ شب، غرق نور است ، امّا تو باید به دنبال یک جای تاریک بگردی !

ص:10

حتما سول می کنی چرا به دنبال تاریکی باشم ؟

آخر قبرستان بقیع ، هیچ شمع و چراغی ندارد .

الآن ، ایوانِ بالای قبرستان بسته است ، و ما باید مقداری راه برویم تا به پنجره های پشت بقیع برسیم .

اینجا بقیع است ، قبر مطهّر چهار امام در اینجاست !

نگاه تو به تاریکی و غربت بقیع خیره می ماند و اشکت جاری می شود ، غربت و مظلومیّت عزیزان خدا ، دل تو را به درد آورده است . . .

بیا به سوی حرم پیامبر باز گردیم ، لحظاتی در صحن حرم بنشینیم ، آنجایی که روزگاری ، کوچه بنی هاشم بوده است .

ساعت، یک نیمه شب را نشان می دهد . در گوشه و کنار ، برادران و خواهران ایرانی نشسته اند و هر کسی برای خود خلوتی دارد .

در این میان ، یک جوان عرب در حالی که چند کتاب در دست دارد نزدیک می شود .

او در حالی که لبخندی به لب دارد و به نزد جوانان ایرانی می رود به آنها یک کتاب هدیه می دهد .

برای من جالب است که در این وقت شب ، یک نفر به فکر فرهنگِ مطالعه می باشد .

من و تو منتظر هستیم تا یک کتاب هم به ما بدهد .

امّا او وقتی ما را می بیند از کنار ما رد می شود و به ما کتاب نمی دهد .

حس کنجکاوی مرا از جای خود بلند می کند و به سوی اوّلین ایرانی می روم که در نزدیک من نشسته است و کتاب در دست او می باشد ، او یک برادر

ص:11

دانشجو است :

-- سلام ، برادر ! زیارت شما قبول باشد .

-- سلام ، ممنونم ، زیارت شما هم قبول باشد .

-- دیدم کتابی به شما داده شد ، مگر شما می توانید کتاب های عربی را مطالعه کنید ؟

-- نه .

-- پس کتاب عربی برای شما چه فائده ای دارد ؟!

-- او به ما یک کتاب فارسی داد .

-- آیا می شود آن کتاب را ببینم ؟

او کتاب را به من می دهد.

اسم کتاب « عجیب ترین دروغ تاریخ » است که آقای «عثمان خمیس» آن را نوشته و به زبان فارسی ترجمه شده است.

به مقدمه کتاب ، نگاهی می کنم و متوجه می شوم که این کتاب ، تولّد امام زمان(ع) را دروغ می داند .

من دیگر صلاح نمی بینم که این برادر را معطّل کنم ، کتاب را می بندم و به او تحویل می دهم .

خیلی دلم می خواست من هم یک نسخه از این کتاب را داشته باشم .

شاید تو بگویی خوب از این برادر تقاضا کن تا این کتاب را به تو بدهد .

امّا من هرگز این کار را نمی کنم .

حتما می گویی : چرا ؟

آخر ببین این دانشجو نمی داند که من نویسنده هستم و می خواهم این کتاب

ص:12

را بخوانم و آن را جواب بدهم .

او خیال خواهد کرد من می خواهم این کتاب را از او بگیرم تا او این کتاب را مطالعه نکند .

به ما یاد داده اند که همواره سخن های دیگران را بشنویم و بهترین آنها را انتخاب کنیم .

اگر من در اینجا، این کتاب را از این جوان بگیرم او خیال خواهد کرد که ما در مقابل سنی ها کم آورده ایم .

شنیده ام که وقتی سنی ها ، کتابی را به جوانان ما می دهند به آنها می گویند که این کتاب را به روحانی خود ندهید .

دوست من !

دیگر دیر وقت شده است ، فردا آخرین روزی است که ما در مدینه هستم ، ما باید فردا عصر به سوی مکّه حرکت کنیم .

صبح زود به مسجد پیامبر می آیم و نماز جماعت را خوانده و برای آخرین بار به داخل قبرستان بقیع می روم .

در آنجا به هر کدام از دوستان خود که مرا می شناسند می رسم از آنها در مورد کتابی که دیشب دیده بودم، سول می کنم ، امّا آنها در جواب می گویند که ما چنین کتابی را ندیده ایم .

بعد از این که به مکّه سفر کرده و اعمال عمره را انجام دادم به ایران برمی گردم.

یک ماه بعد، غروب روز پنج شنبه است و من برای خواندن نماز مغرب به مسجد جمکران آمده ام .

ص:13

جمعیّت زیادی به عشق امام زمان(ع) در این مسجد جمع شده اند .

من نماز خود را می خوانم و از مسجد بیرون می آیم تا به خانه برگردم . گویا کسی مرا صدا می زند: « حاج آقای خدامیان ! » .

یکی از دوستان همشهریم را می بینم ، او معلّم است و همراه با شاگردانش به اینجا آمده است .

مدّت زیادی است که او را ندیده ام ، از دیدار او بسیار خوشحال می شوم . او به من می گوید :

-- امسال خدا توفیق داد که من به مکّه سفر کنم .

-- خدا از شما قبول کند .

-- من در این سفر به مدرسه های مدینه و مکّه سر زدم و مقداری از کتاب های درسی همراه با چند کتاب دیگر را با خود آورده ام ، می خواستم شما این کتاب ها را ببینید .

-- اگر این کتاب ها را برایم بفرستید خیلی ممنون می شوم .

من آدرس منزل را به او می دهم و با او خداحافظی می کنم .

یک هفته بعد، زنگ در خانه زده می شود ، به درِ خانه می روم ، مأمور اداره پست ، یک بسته برایم آورده است ، آن را تحویل گرفته ، به داخل منزل بر می گردم .

بسته را باز می کنم ، اینها کتاب هایی است که دوستم برایم فرستاده است .

چشمم به کتاب « عجیب ترین دروغ تاریخ » می افتد ، همان کتابی که آن شب در مدینه دیده بودم .

من چقدر زود به آرزوی خود رسیده ام !

ص:14

آشنایی با یک دروغ بزرگ

اسم عثمان خمیس را بر روی جلد کتاب می بینم . او نویسنده این کتاب و او از علمای وهابیّت است.

کتاب را باز می کنم و مشغول خواندن آن می شوم ، می خواهم بدانم جریان عجیب ترین دروغ تاریخ چیست ؟

در ابتدای کتاب این چنین می خوانم : «ای شیعیان ! من مطمئن هستم که شما چیزهای بسیاری از علمای شیعه در مورد مهدی شنیده اید . آیا از خودتان پرسیده اید که ممکن است این شخصیت ، غیر حقیقی باشد ؟».1

به راستی، نویسنده چه هدفی دارد؟

به ما یاد داده اند که سخنان دیگران را بشنویم و در مورد آن تحقیق کنیم و بعد قضاوت کنیم .

ما نباید بدون تحقیق، سخنی را رد یا قبول کنیم.

ص:15

برای همین ، من به مطالعه کتاب ادامه دادم ، اگر من از مطالعه این حرف ها ، ناراحت بشوم و کتاب را به کناری بیاندازم، مشکلی حل نمی شود .

چند صفحه بعد ، این چنین می خوانم : «علمای شیعه می گویند : «این حدیث که مهدی، فرزند رسول اللّه است ، حدیث مشهوری می باشد » ».

بعد از آن به نقد کلام علمای شیعه می پردازد و این چنین می نویسد : «امّا این حدیث ، تنها توسط یک فرقه نقل شده است و بقیّه فرقه ها آن را قبول نکرده اند . سایر فرقه ها می گویند که این حدیث دروغ است و با این عقیده مخالف هستند».2

آن نویسنده می خواهد بگوید که این حدیث فقط توسط شیعه نقل شده است و همه امّت اسلامی با این حدیث مخالف هستند .

آیا به راستی این چنین است ؟

آیا فقط شیعیان ، حضرت مهدی(ع) را از فرزندان پیامبر می دانند و هیچ مذهب دیگری ، این اعتقاد را ندارد ؟

آیا مسلمانان دیگر ، آن حضرت را از فرزندان پیامبر نمی دانند ؟

من چند بار ، این سخن را می خوانم ، می بینم که منظور او دقیقا همین معنا می باشد .

با خواندن این سخن ، خیلی تعجّب می کنم ، باور نمی کنم که نویسنده ای این گونه واقعیت را مخفی کند .

خواننده محترم !

ص:16

آیا اجازه می دهید من چند کلام با این نویسنده سخن بگویم :

آقای عثمان خمیس !

شما کتاب خود را « عجیب ترین دروغ تاریخ » نام نهادی و می خواستی با دروغگویی مبارزه کنی !

این که یک نویسنده بخواهد با دروغ مبارزه کند ، چیز خوبی است ، امّا سول من این است که چرا خودت دروغ می گویی ؟

دوستانتان، شما را به عنوان دانشمند بزرگ اهل سنت معرّفی کرده اند ، پس چرا این گونه دروغگو شده ای و آبروی برادارن اهل سنت را می بری !

آیا فراموش کرده ای که شما ، شش کتاب معتبر و مهم دارید که به آنها ، صِحاح سِتّه می گویید .3

منظور شما از این عنوان، این است که شش کتاب از کتاب های شما، از همه کتاب ها، معتبرتر می باشد .

اکنون سول می کنم چرا شما این کتاب ها را نخوانده ای ؟

آیا آقای ابو داود سِجِستانی را می شناسی ؟

او که از دانشمندان بزرگ اهل سنت است ، او در میان همه شما مورد اعتماد است .4

او همان کسی است که کتاب مهم «سنن ابی داود» را نوشته و در آن،حدیث های پیامبر را جمع کرده است .

از تو می خواهم که جلد چهارم کتاب او را برداری و در صفحه 104 ، حدیث شماره 4284 را مطالعه کنی :

چه می بینی ؟

ص:17

آیا این حدیث پیامبر نیست ؟

خودت حدیث پیامبر را برای ما بخوان :

اَلمَهدیُّ مِن عِترتی ، مِن وُلْدِ فاطمة.

مهدی از خاندان من و او از فرزندان فاطمه استَ .

امّا این حدیث که فقط در همین یک کتاب نیامده است !

این فهرست را بردار و به همه آنها مراجعه کن .

حتما این حدیث را می یابی :

1 . الجامع الصغیر : السیوطی ج 7 ص 672 .

2 . کنز العُمّال : المتّقی الهندی ، ج 14 ص 264 .

3 . فیض القدیر : المناوی ، ج 6 ص 360 .

4 . الدُرّ المنثور : السیوطی ، ج 6 ص 58 .

5 . الکامل : عبد اللّه بن عَدِیّ ، ج 3 ص 196 .

6 . میزان الاعتدال : الذهبی ، ج 2 ص 87 .

7 . ینابیع المودّة : القندوزی ، ج 2 ص 103 .

8 . تحفة الأحوذی : المبارکفوری ج 6 ص 403 .

خودت می دانی که این ها همه کتاب های اهل سنت است .

حالا می خواهم سول دیگری از تو بکنم : آیا آقای ابن ماجِه را می شناسی ؟

او که از دانشمندان بزرگ اهل سنت است ، همه شما به صداقت و راستگویی او ایمان دارید .5

او همان کسی است که کتاب «سنن ابن ماجه» نوشته و در آن احادیث پیامبر را جمع آوری کرده است.

ص:18

اکنون از تو می خواهم که جلد دوم این کتاب را برداری و در صفحه 1368 ، حدیث شماره 4086 را نگاه کنی .

سخن پیامبر را با صدای بلند بخوان : «اَلمَهْدیُّ مِن وُلْدِ فاطمة: مهدی از فرزندان فاطمه است ».

این حدیث فقط در همین کتاب نیامده است ، من دوباره به تو یک فهرست می دهم تا به همه آنها مراجعه کنی :

1 . کشف الخفاء : العجلونی ، ج 2 ص 288 .

2 . التاریخ الکبیر : البخاری ، ج 8 ص 406 .

3 . الکامل : عبد اللّه بن عَدِیّ ، ج 3 ص 428 .

4 . إکمال الکمال : ابن ماکولا ، ج 7 ص 360 .

5 . تهذیب الکمال : یوسف المزّی ، ج 9 ص 437 .

6 . تذکرة الحفّاظ : الذهبی ج 2 ص 464 .

7 . سیر أعلام النبلاء : الذهبی ، ج 10 ص 663 .

8 . میزان الاعتدال : الذهبی ، ج 2 ص 249 ، و ج 3 ص 160 .

9 . تاریخ الإسلام : الذهبی ج 17 ص 193 .

10 . البدایة والنهایة : ابن کثیر ج 10 ص 162 .

11 . تاریخ ابن خلدون : ج 1 ص 314 .

12 . ینابیع المودّة : القندوزی ، ج 2 ص 83 .

آیا حرف خودت را به یاد داری ؟

تو گفتی که این حدیث را فقط علمای شیعه نقل کرده اند .

ص:19

تو گفتی که تمام امّت اسلامی با این حدیث ، مخالف می باشند ؟

پس چرا علمای بزرگ شما در 22 کتاب این حدیث را نقل کرده اند ؟

آیا نویسندگان این 22 کتاب از امت اسلامی نبوده اند ؟

نکند می خواهی بگویی که فقط خودت مسلمان هستی و همه این بزرگان از امت اسلامی نیستند !!

تو اسم زیبا و جوان پسندی برای کتاب خود انتخاب کردی ، فکر کردم که آرمان بزرگی داشتی .

من وقتی کتاب تو را در دست گرفتم ، انتظار داشتم دروغ های تاریخ را برایم بگویی ، پس چرا خودت بزرگترین دروغگوی تاریخ شدی .6

چرا این گونه دروغ می گویی ؟ !

تو فکر می کنی که می توانی این گونه ، جوانان شیعه را فریب بدهی ؟ !

چگونه می خواهی که ما به سخنان تو اعتماد کنیم ؟

تو ادعا می کنی که در مورد کتاب های شیعه تحقیق کرده ای ، امّا وقتی می بینم اطلاع تو از کتاب های خودتان این قدر ضعیف است چگونه به سخنانت ، اعتماد کنم ؟

آیا منظور تو از آفتاب حقیقتی که از افق سر زده است این بود ؟

تو کتاب خود را به عنوان آفتاب حقیقت معرّفی کردی و این چنین گفتی : « خواننده گرامی ! این آفتاب حقیقت است که از افق ، سر زده است تا حقیقتی را برای تو روشن کند » .7

تو فکر می کنی با دروغی به این بزرگی، می توانی حقیقت را برای جوانان روشن کنی ؟

ص:20

آیا طلوع خورشید ، دروغ است ؟

با این که اعتمادم به سخنان آقای عثمان خمیس از بین رفته و دروغگویی او را به چشم دیده ام ، امّا باز به مطالعه کتاب او ادامه می دهم .

راستش را بخواهید من باور نمی کردم که او بخواهد این گونه با فرهنگ مهدویّت ، مبارزه کند .

اکنون که دروغ او را فهمیده ام از این همه هیاهوی او واهمه ای ندارم .

وقتی کسی برای ضربه زدن به شیعه به این دروغ های بزرگ پناه می برد ، معلوم می شود او در مقابل حقیقت ، کم آورده است .

امّا من باید کتاب او را بخوانم و به جوانان شیعه کمک کنم تا آنها بتوانند از اعتقاد خود دفاع کنند .

اکنون ، نویسنده یک حرف تازه ای می زند .

به نظر من مهمّ ترین قسمت این کتاب ، این جمله است که اساسا کتاب برای این جمله نوشته شده است :

ص:21

«همه فرقه ها . . . می گویند که بعد از حسن عسکری ، فرزندی باقی نمانده است».8

آری ، او می خواهد ولادت امام زمان(ع) را زیر سول ببرد .

آیا فقط شیعه به ولادت فرزندِ امام عسکری(ع) اعتقاد دارد ؟

این سخنی است که باید برای آن دلیل بیاورد .

امّا افسوس که وقتی کتاب را بررسی می کنم می بینم او دلیلی برای سخن خود ندارد .

آری ، او با این سخن خود به مهمّ ترین اعتقاد شیعه حمله می کند .

و به راستی که او چقدر حیله گر است ، او می خواهد چیزی را از جوانان ما بگیرد که همه چیز آنهاست .

او نمی آید امامت امام زمان(ع) را زیر سول ببرد ، او می گوید که اصلاً امام عسکری(ع) ، فرزندی نداشته است .

او کتاب خود را در شمارگان هفتاد هزار به صورت رایگان در میان جوانان ما توزیع می کند .

وقتی یک جوان ، این مطالب را می خواند چه نتیجه ای می گیرد ؟

ممکن است کسی که این سخن را بخواند آن را باور کند و این چنین نتیجه گیری کند که همه سخنانی که در مورد امام زمان(ع) شنیده است دروغ بوده است .

ما باید کاری بکنیم ! ما باید از مولای خود دفاع کنیم .

به نظر شما ما باید چه کنیم ؟

ص:22

ما اهل دلیل هستیم ، ما باید بررسی کنیم و ببینیم آیا او در این سخنان ، حقیقت را گفته است ؟

آیا به راستی تولّد امام زمان(ع) ، دروغ عجیب تاریخ است ؟

خدایا ! خودت به من کمک کن !

فکری به ذهنم می رسد ، من باید کتابی بنویسم و این سخن را نقد کنم .

امّا سول مهم این است که من چگونه کتاب خود را بنویسم ؟

من اگر بیایم و ولادت امام زمان(ع) را از کتاب های شیعه ثابت کنم ، او به من خواهد گفت که من این کتاب ها را قبول ندارم .

ای مولای مهربان ! خودت مرا یاری کن !

و بعد از لحظاتی به جواب خود می رسم ؛

من باید از کتاب هایی که خود سنی ها قبول دارند ، جوابی پیدا کنم .

آری ، بهترین راه این است که کتاب های اهل سنت را مورد بررسی و تحقیق قرار دهم .

و این گونه تحقیق من آغاز شد .

دشمن ، تولّد فرزندِ امام عسکری(ع) را یک دروغ بزرگ شمرده است .

این کاری بود که آقای عثمان خمیس در کتاب خود انجام داد .

امّا کاری که من می خواهم انجام بدهم : «من می خواهم با استفاده از کتاب های اهل سنت ، ثابت کنم که امام عسکری(ع) ، فرزندِ پسری به نام محمّد داشته است» .

این هدفی است که من در پیش گرفته ام و می خواهم به سال ها قبل برگردم

ص:23

و در تاریخ گذشته سفر کنم .

من می خواهم به چهار شهر در چهار کشور بروم .

و از تو که دوست خوب من هستی ، می خواهم تا مرا همراهی کنی ، زیرا عشقِ به این همراهی ، بهترین سرمایه من است .

ص:24

من با خرافات مبارزه می کنم

من می خواهم به شهر موصل بروم . حتما می پرسی که چرا هوس سفر به آن شهر را کرده ام ؟

من شنیده ام دانشمند بزرگی در آن شهر زندگی می کند، او می تواند به ما کمک بزرگی بنماید تا بتوانیم حقیقت را کشف کنیم .

من تصمیم گرفته ام که به این سفر دور بروم تا از او در مورد ولادت امام زمان(ع) سول کنم .

شاید بگویی مگر در ایران خودمان ، استاد و دانشمند قحطی بود که می خواهی به عراق بروی ؟

امّا من برایت گفتم که باید دانشمندی پیدا کنیم که شیعه نباشد ، دانشمندی که از اهل تسنن باشد و ولادت فرزند امام عسکری(ع) را قبول داشته باشد .

من می خواهم به دیدار یک تاریخ دان بروم .

آفرین برتو ، می بینم که آماده حرکت شده ای .

نمی دانم نام پر آوازه این مورّخ بزرگ را شنیده ای یا نه ؟

ص:25

اصلاً می دانی این مرد کیست ؟

او ابن اثیر است که در سال 555 هجری قمری ، متولّد شده و در شهر موصل زندگی می کند .9

می دانستم که تو برای یافتن حقیقت ، حاضر هستی هر سختی را تحمّل کنی .

خوشبختانه ما نیاز به گذرنامه و ویزا نداریم ، زیرا من و تو ، اکنون در قرن ششم هجری هستیم و می توانیم به راحتی به عراق برویم . ما سوار بر اسب خود می شویم و به سوی عراق به پیش می تازیم .

روزها می گذرد و من و تو در راه هستیم . . .

نگاه کن !

این دروازه های شهر موصل است ، وارد شهر می شویم ، خدا را شکر که به سلامت رسیدیم .

دوست خوبم ! می دانی که مردم این شهر همه سنی هستند و تو باید به مقدّسات آنها احترام بگذاری ، مبادا چیزی بر زبان بیاوری که برادران اهل سنت ما ناراحت بشوند .

ما وارد شهر می شویم ، چه شهر بزرگ و آبادی !

به راستی درست گفته اند که موصل ، دروازه کشور عراق است .10

راستی ، من شنیده ام که قبر جرجیس(ع) در این شهر است ، همان پیامبری که دشمنان خدا ، او را شهید کرده و بدنش را در آتش سوزاندند .

امّا خدا بار دیگر او را زنده خواهد کرد تا فریاد بلندِ خداپرستی خاموش نشود .

ص:26

آری ، ما باید همواره از کسانی که در راه خداپرستی فداکاری کردند با بزرگی و احترام یاد کنیم .

من از مردم این شهر می پرسم که قبر جرجیس(ع) کجاست ؟

آنها ما را به وسط شهر راهنمایی می کنند ، آنجا قبر پیامبر خداست .11

ما به آن سو می رویم و آن دوست خوب خدا را زیارت می کنیم .

اکنون ما باید به دار الحدیث برویم و با ابن اثیر ملاقات کنیم .12

لازم است توضیح دهم که دار الحدیث جایی شبیه دانشگاه است که جوانان در آنجا به تحصیل علوم دینی مشغول هستند .

معمولاً در شهرهای مهم ، چنین مراکزی ساخته می شود و استادان بزرگ در آنجا به تدریس می پردازند .

اینجا دار الحدیث موصل است ، ما سراغ ابن اثیر را می گیریم .

مکانی را که او مشغول درس است به ما نشان می دهند و ما به آنجا می رویم .

همسفر خوبم !

باید صبر کنیم تا درس او تمام شود .

بعد از درس من پیش او می روم و سلام کرده و خود را معرّفی می کنم .

او با نهایت تواضع جواب سلام مرا می دهد و خیلی مرا احترام می کند .13

وقتی می فهمد ما از ایران آمده ایم خیلی تعجّب می کند ، آخر چگونه شده است که ما این همه راه را برای دیدن او آمده ایم .

او از ما می خواهد تا به خانه او برویم .

و ما هم که در این شهر آشنایی نداریم قبول می کنیم ، البته برای ما مهم

ص:27

این است که از فرصت استفاده بیشتری کنیم و از این استاد بهره بیشتری ببریم .

به سوی خانه استاد می رویم و وارد اتاقش می شویم .

اتاق پر از کتاب های خطی و قدیمی است ، در گوشه ای از اتاق هم کتاب هایی است که خود استاد نوشته است .

یکی از این کتاب ها ، کتاب « الکامل » می باشد که در دوازده جلد است ، استاد در این کتاب ، حوادث تاریخی را شرح می دهد ، استاد زحمت زیادی در نوشتن این کتاب کشیده است .

آیا شما می دانید چگونه می توان یک نویسنده را خوشحال کرد ؟

وقتی شما از یک نویسنده می خواهید تا در مورد کتابش برای شما سخن بگوید او را بسیار خوشحال می کنید .

من رو به استاد می کنم و می پرسم :

-- چه شد که شما کتاب تاریخی نوشتید ؟

-- من از جوانی به تاریخ علاقه زیادی داشتم و به مطالعه در زمینه تاریخ پرداختم و به سفرهای متعددی رفتم .

-- آیا می شود به سفرهای علمی خود اشاره کنید ؟

-- بله ، من چند بار به بغداد سفر کردم ، همچنین به حلب ، دمشق و فلسطین رفتم و خدمت دانشمندان بزرگ ، شاگردی کردم .14

-- هدف شما از نوشتن کتاب « الکامل » چه بوده است ؟

-- من همه کتاب هایی را که در زمینه حوادث تاریخی نوشته شده است مطالعه کردم و متوجّه شدم که در این کتاب ها دو اشکال اساسی وجود دارد و

ص:28

به همین دلیل ، تصمیم گرفتم تا خودم یک دوره تاریخ بنویسم و این اشکال ها را بر طرف کنم .

-- آیا می شود در مورد این اشکال ها توضیح بدهید ؟

-- اشکال اوّل اینکه من متوجه شدم نویسندگان ، وقتی به حادثه ای می رسیدند که در زمان خودشان مشهور بوده است آن را در کتاب خود ذکر نمی کردند ، یعنی آنها خیال می کردند که این مسأله آن قدر مشهور است که لازم نیست در کتاب آنها بیاید ، در حالی که یک نویسنده باید صدها سال بعد از خود را هم در نظر داشته باشد و همه حوادث مهم را ذکر کند .15

-- این نکته بسیار دقیقی است که شما به آن توجه پیدا کرده اید .

-- امّا اشکال دوّم اینکه نویسندگان هر مطلبی را شنیده اند در کتاب خود آورده اند و در مورد آن فکر نکرده اند ، خدا به ما عقل داده است تا در مورد آنچه می شنویم فکر کنیم ، ما نباید خرافات و دروغ ها را در کتاب خود بنویسیم .16

همسفرم خوبم! من از شنیدن این دیدگاه بسیار خوشحال می شوم و این روحیّه عقل گرایی را تحسین می کنم .

به راستی چقدر خوب بود که همه نویسندگان از چنین روحیّه ای برخوردار بودند .

در اینجا ، استاد رو به من می کند و می پرسد :

-- آیا می خواهی یک نمونه از خرافاتی را که در کتاب ها آمده است برایتان ذکر کنم ؟

-- آری ، خیلی خوشحال می شوم .

-- در یکی از کتاب های تاریخی از قول پیامبر نقل شده است : « ماه و

ص:29

خورشید بر روی دو گاو قرار گرفته اند و هر گاه که ماه و خورشید از روی این گاوها سقوط کنند ، خورشید گرفتگی و یا ماه گرفتگی روی می دهد » ، این مطلب با عقل منافات دارد و هرگز پیامبر چنین سخنی نگفته است ، بلکه افرادی این حدیث را جعل کرده اند .17

-- خود پیامبر هم فرموده اند که عدّه ای به دروغ ، سخنانی را به او نسبت خواهند داد .

-- به هر حال ، من هرگاه مطلبی را در جایی خواندم و یا شنیدم ، در مورد آن فکر کردم و اگر آن را موافق عقل یافتم ، در کتاب خود آن را بیان نمودم .

-- خیلی خوشحال هستم که با شما که نویسنده ای عقل گرا هستید آشنا شدم .

-- من در کار خود به منابع و کتاب هایی مراجعه کردم که به راستگویی نویسندگان آن ایمان داشتم ، برای همین ، من از هر کتابی که به دستم می رسید استفاده نکردم بلکه فقط به کتاب های معتبر ، اکتفا کردم .18

اکنون می فهمم که چرا دانشمندان جهان اسلام این قدر برای دیدگاه های استاد ، احترام قائل هستند ، او تاریخ نویسی است که با نگاهی نقّادانه به حوادث تاریخی نگاه می کند .19

اکنون ، من رو به استاد می کنم و می گویم :

-- جناب استاد ! شما می دانید که ما از راه دوری آمده ایم و هدف ما در این سفر این بوده است تا به یک حقیقت پی ببریم ، آیا می توانم از شما سولی بکنم ؟

-- شما از ایران ، این همه راه را آمده اید تا یک سول از من بپرسید ؟ مگر در

ص:30

کشور ایران کسی پیدا نمی شد که جواب شما را بدهد ؟

-- شما در تاریخ تحقیق کرده اید و عمر خود را در این راه صرف کرده اید و همه به دیدگاه شما احترام می گذارند ، ضمن اینکه شما از علمای بزرگ اهل سنت هستید و جواب شما برای من مهم است .

-- بفرمایید ، سولتان را بپرسید ؟

-- آیا شما حسن عسکری را می شناسید ؟ همان کسی که شیعیان او را به عنوان امام یازدهم قبول دارند .

-- آری .

-- سول مهم من این است ، آیا حسن عسکری ، فرزند پسری هم داشته اند ؟

-- چرا این همه راه آمده ای ؟ تو مگر سوادِ عربی نداشتی ؟ اگر کتاب مرا می خواندی به جواب می رسیدی.

استاد از جای خود بلند می شود و جلد هفتم کتاب « الکامل » را باز می کند و برای من می خواند : «در این سال 260 هجری ، حسن عسکری از دنیا رفت همان کسی که شیعیان او را امام خود می شمارند ، لازم به ذکر است که او پدر همان کسی که نامش محمّد است و شیعیان معتقد هستند که باید در انتظار او بود» .20

من کتاب را از دست او می گیرم و بار دیگر آن را با دقت می خوانم ، بعد رو به استاد می کنم و می پرسم :

-- استاد ! از این سخن شما معلوم می شود که به امامت حسن عسکری

ص:31

اعتقاد ندارید ؟

-- آری ، من سنی هستم و به امامت دوازده امام اعتقاد ندارم .

-- پس چرا نام او را در کتاب خود آورده اید ؟

-- درست است که من شیعه نیستم ، ولی حسن عسکری را به عنوان یکی از نوادگان پیامبر قبول دارم ، او از نسل پیامبر است و چطور من ادعای مسلمانی بکنم ، امّا فرزندان پیامبر خود را دوست نداشته باشم !

-- استاد ! آیا شما قبول دارید که حسن عسکری ، فرزندی داشته است ؟

-- آری ، حسن عسکری ، فرزند پسری داشته که نام آن پسر ، محمّد بوده است ، این همان کسی است که شما شیعیان می گویید او امام زمان است .

سخن به اینجا که می رسد من به فکر فرو می روم ، ما در حضور یکی از بزرگترین مورخان جهان اسلام هستیم ، او بر این اعتقاد است که حسن عسکری(ع)، فرزند پسری داشته است .

درست است که ما در بعضی از مسائل با هم اختلاف داریم ، امّا همین که او در کتاب خود از فرزندِ حسن عسکری اسم می برد برای من بسیار جالب است .

من بار دیگر به فکر فرو می روم ، ابن اثیر ، تاریخ نویس بزرگی است که مطالب کتاب خود را فقط از کتاب های معتبر می نویسد .

او کسی است که با خرافات مبارزه می کند و به خواننده کتاب خود قول داده است که فقط مطالب صحیح و معتبر را در کتاب خود بیاورد .

اکنون می بینم که او در کتاب خود تصریح می کند که حسن عسکری، فرزند پسری به نام محمّد داشته است .

من می دانم که او به امامت فرزند حسن عسکری معتقد نیست ولی ما برای

ص:32

این ویژگی او ، این همه راه را آمده ایم.

اگر ما می خواستیم تاریخ نویسی پیدا کنیم که شیعه باشد به شهر موصل نمی آمدیم ، در همان ایران خودمان به نزد علمای شیعه می رفتیم .

ما باید رنج این سفر را تحمل می کردیم تا با ابن اثیر که از اهل سنت است آشنا می شدیم و از زبان او می شنیدیم که حسن عسکری ، فرزند پسری داشته است .

اینجاست که به یاد سخن عثمان خمیس می افتم ، یادت هست او در کتاب خود ، گفته بود : « همه فرقه ها . . .می گویند که بعد از حسن عسکری ، فرزندی باقی نمانده است » .21

مگر ابن اثیر از علمای بزرگ اهل سنت نیست ؟

مگر همه اهل سنت به کلام و سخن ابن اثیر به دیده احترام نگاه نمی کنند ؟

پس چرا عثمان خمیس ، این حقیقت ها را مخفی می کند ؟

ص:33

وقتی عاشق دختر مصری شدم

همسفر برخیز که دشمن بیدار است ! ما باید سفری طولانی برویم .

-- آقای نویسنده ! دیگر می خواهی مرا به کجا ببری ؟

-- ما باید به قاهره برویم .

سوار بر اسب خود می شویم و به پیش می تازیم ، روزها وشب ها می گذرد .. .

همسفرم ! رنگ آبی رود نیل را می بینی !

اینجا قاهره است ، ما وارد شهر می شویم .

ما این همه راه را آمده ایم تا با ابن خَلِّکان دیدار کنیم ، دانشمند بزرگی که کتابی مهم در تاریخ و حوادث آن نوشته است .

شنیده ام که او قاضی این شهر است ، ما باید به دادگستری برویم .

اینجا دادگستری است و من به مأموران می گویم :

-- من می خواهم با ابن خَلِّکان دیدار داشته باشم .

-- شما اهل کجا هستید ؟

-- ما از ایران آمده ایم .

ص:34

-- حتما برای تجارت به این شهر آمده اید !

-- نه ، ما برای کشف یک حقیقت آمده ایم .

مأمور با تعجّب به ما نگاهی می کند و به داخل می رود تا هماهنگی لازم را انجام بدهد .

بعد از لحظاتی ما را به نزد ابن خَلِّکان می برند .

ما به ایشان سلام کرده و می نشینیم . او به ما نگاهی می کند و می گوید :

-- شنیده ام شما از ایران آمده اید و گفته اید برای طلب آگاهی و کشف حقیقت آمده اید .

-- آری ، من یک نویسنده هستم .

-- شما دوست خودتان را معرّفی نکردید ؟

-- ببخشید ، یادم رفت ، ایشان دوست خوبم و خواننده کتاب من است که در این سفر ، همراه من می باشد .

-- خیلی خوش آمدید ، من چه کمکی می توانم به شما بکنم ؟

-- جناب استاد ، محبّت کنید مقداری در مورد خودتان برای ما سخن بگویید .

-- من ابن خَلِّکان هستم ، در سال 608 در عراق چشم به جهان گشودم و چون عاشق علم و دانش بودم به قاهره آمدم تا از اساتید بزرگ بهره ببرم و در همین جا بود که دلم اسیر دختری از دختران مصر شد و با او ازدواج کردم و بعد از آن دیگر اهل مصر شدم .22

-- پس راست می گویند که تا مرد ازدواج نکرده است معلوم نیست اهل کجاست .

ص:35

-- آری ، من بعد از این ازدواج ، اهل مصر شدم و به درس و تحقیق پرداختم تا اینکه آوازه من در همه جا پیچید و مرا به عنوان قاضی شهر انتخاب کردند .23

-- استاد ! آیا می شود به مهمترین کتابی که نوشته اید اشاره کنید ؟

-- من کتاب های متعددی نوشته ام ، امّا مهمترین آنها ، کتاب « وفیات الأعیان » است ، این کتاب در مورد زندگی نامه افراد مهم و بزرگ تاریخ می باشد .24

-- هدف شما از تألیف این کتاب چه بود ؟

-- من از همان ایام جوانی به مطالعه زندگی مردان بزرگ علاقه داشتم و به همین دلیل ، همه کتاب هایی که در این زمینه نوشته شده بود را مطالعه می کردم ، البته من عادت داشتم از مطالبی که می خواندم فیش تهیه می کردم ، بعد از مدّتی تعداد این فیش ها بسیار زیاد شد و من به فکر افتادم که این فیش های خود را تنظیم کنم و به صورت کتاب در آورم .

-- شما فکر می کنید ویژگی مهم کتاب شما چیست ؟

-- من تلاش کرده ام تا در کتاب خود به صورت مختصر و مفید به ذکر همه اشخاص مشهور بپردازم .25

-- استاد ! شما می دانید که ما از راه دوری آمده ایم و هدف ما این بوده است تا به یک حقیقت پی ببریم ، آیا می توانم از شما سول مهمّی بپرسم ؟

-- من با کمال میل در خدمت شما هستم ؟

-- اکنون که شما در زمینه زندگی بزرگان ، تحقیق کرده اید و جوانی خود را در این راه صرف کرده اید ؛ برای من بگویید که به نظر شما آیا حسن عسکری،

ص:36

فرزند پسری داشته است یا نه ؟

-- منظور شما از حسن عسکری همان کسی است که شیعیان او را امام یازدهم می دانند ؟

-- آری ، ما می خواهیم بدانیم که به نظر شما آیا ایشان فرزند پسری داشته است یا نه ؟

-- مگر شما کتاب مرا نخوانده اید ؟

-- خیر .

-- من در کتاب خود در این مورد سخن گفته ام .

استاد از جای خود بلند می شود و جلد چهارم کتاب « وفیات الاعیان » را برای ما می آورد .

او صفحه 176 را باز می کند و آن را می خواند : «محمّد، پسر حسن عسکری کسی که شیعیان او را به عنوان امام دوازدهم می شناسند ، او در روزجمعه ، نیمه شعبان سال 255 هجری قمری به دنیا آمد» .26

ما با شنیدن سخنان استاد بسیار متعجّب می شویم ، ابن خَلِّکان که یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنت است در کتاب خود ولادت فرزندِ امام عسکری(ع) را ذکر می کند .

درست است که او به امامت ، اعتقاد ندارد ، ولی مهم این است که او تولّد فرزندِ حسن عسکری را قبول دارد .

پس چطور شد که آقای عثمان خمیس در کتاب خود ادعا کرد که همه امّت اسلامی ، ولادت فرزند حسن عسکری را قبول ندارند .

ص:37

مگر ابن خَلِّکان از علمای بزرگ اهل سنت نیست ؟

مگر همه اهل سنت به کلام و سخن ابن خَلِّکان به دیده احترام نگاه نمی کنند ؟

چرا آقای عثمان خمیس می خواهد واقعیّت را پنهان کند ؟

ص:38

نابینایم و شهره این روزگارم !

همسفر خوبم ! آماده باش !

ما اکنون باید به سوی شهر دمشق برویم، سفر طولانی است ، امّا این همه راه را برای یاری حقیقت می رویم .

روزها می گذرد . . .

آن درختان زیتون را می بینی ؟ ما در نزدیکی های دمشق هستیم .

وارد شهر می شویم و ابتدا به کنار مسجد امویّ می رویم تا قبر دختر کوچک امام حسین(ع) را زیارت کنیم .

آری ، این شهر خاطره های زیادی از اسارت خاندان پیامبر دارد .

زیارت شما قبول باشد !

اکنون موقع آن است که به سراغ هدف خود برویم . ما می خواهیم در این شهر با آقای ذَهَبی دیدار کنیم .

ما باید به مدرسه اشرفیّه برویم ، مدرسه ای که شهرت آن ، تمام دنیا را گرفته است ، از این مدرسه، بزرگان زیادی به اوج موفقیّت رسیده اند .27

ص:39

وارد مدرسه می شویم ، نگاه کن، این مدرسه چقدر شلوغ است !

ما از افرادی که در این مدرسه هستند سراغ استاد ذَهَبی را می گیریم ، آنها ما را به سالنی راهنمایی می کنند .

پیرمردی بر روی صندلی کوچکی نشسته است و شاگردان زیادی دور او حلقه زده اند ، هر کدام این شاگردان از شهر و دیاری هستند ، آنها برای بهره بردن از دانش استاد به اینجا آمده اند .28

هر کس از او سولی می کند و او جواب می دهد .

ما باید صبر کنیم تا دور او خلوت شود .

نگاه کن ! استاد ذَهَبی چه حافظه ای دارد ! در این مدّت اصلاً به کتاب یا نوشته ای نگاه نمی کند .

مگر نمی دانی که همه آروز می کنند که ای کاش حافظه آنها مثل حافظه استاد ذَهَبی باشد !

شنیده ام که یکی از دانشمندان بزرگ به مکّه می رود ، وقتی او آب زمزم را می نوشد ، این دعا را می کند : « خدایا ! حافظه مرا همچون حافظه استاد ذهبی قرار بده » .29

نگاه کن ! درس استاد تمام شد و شاگردانش یکی بعد از دیگری می روند .

خوب است ما نزدیک برویم .

ما درست در مقابل استاد هستیم ، چرا او به ما توجّهی نمی کند ؟

یکی از شاگردان استاد که متوجّه تعجّب ما می شود ، رو به من می کند و می گوید که چشمان استاد بر اثر زیادی مطالعه و نوشتن بیش از صد کتاب ، نابینا شده است و او نمی تواند هیچ جا را ببیند !30

ص:40

ما جلو می رویم و سلام می کنیم ، استاد ذهبی به گرمی جواب ما را می دهد و می گوید :

-- شما کیستید و از کجا آمده اید ؟

-- من نویسنده هستم و با دوستم از ایران آمده ایم .

-- خیلی خوش آمدید .

بعد استاد از ما می خواهد تا به حجره او برویم .

اینجا حجره استاد است ، دور تا دور حجره پر از کتاب هایی است که استاد در روزگار جوانی نوشته است .

-- جناب استاد ! من برای جوانان کتابی می نویسم ، از شما می خواهم خودتان را برای خوانندگان کتابم ، معرّفی کنید .

-- من ذهبی هستم و شافعی مذهب می باشم ، در سال 673 در شهر دمشق به دنیا آمدم و از همان کودکی عاشق علم و دانش بودم .31

-- چگونه شد که عاشق علم و دانش شدید ؟

-- شما ایرانی ها ، یک ضرب المثل دارید که می گوید : « حلال زاده به دایی خودش شباهت دارد » ، من یک دایی داشتم که به علم خیلی علاقه داشت ، او باعث شد من عاشق علم بشوم ، من روزها در کنار پدر خود در مغازه طلاسازی کار می کردم و شبها به تحصیل علم می پرداختم .

-- یعنی پدر شما مغازه طلاسازی داشت ؟

-- بله ، به همین جهت ، ما به خاندان ذهبی مشهور شدیم ، شما می دانید که در زبان عربی به طلا ، ذَهَب می گویند .

-- شما تا چه زمانی در مغازه پدر خود ماندید ؟

ص:41

-- وقتی پدرم ، عشق مرا به دانش دید ، به من اجازه داد تا نزد استادان بزرگ بروم و درس بخوانم ، وقتی به هجده سالگی رسیدم تصمیم به مسافرت به شهرهای دیگر گرفتم .32

-- شما به چه شهرهایی سفر کردید ؟

-- من به شهرهای حَلَب ، قدس ، قاهره و مکّه سفر کردم و در هر کجای جهان اسلام ، استاد بزرگی وجود داشت به نزد او رفتم و شاگردی او را کردم .

-- آیا شمار استادهای خود را به یاد دارید ؟

-- آری ، من بیش از هزار و دویست استاد داشته ام .33

-- واقعا اشتیاق شما برای علم ودانش مثال زدنی است !

-- من عاشق علم بودم و در راه رسیدن به معشوق خودم همه سختی ها را به جان و دل می خریدم و لذّت می بردم .

-- شما چه زمانی به دمشق باز گشتید ؟

-- وقتی احساس کردم که از همه استادان روزگار خود بهره کافی برده ام به دمشق بازگشتم و شروع به تدریس کردم ، کم کم آوازه و شهرت من در جهان اسلام پیچید و از همه شهرها ، شاگردان زیادی در درس من حاضر شدند و من در زمینه علوم مختلف بیش از صد کتاب نوشتم ، من در علم رجال کتاب مهمی نوشتم و افراد راستگو را از افراد دروغگو جدا کردم و شما می توانید با این کتاب به راحتی به بررسی صحیح بودن یا ضعیف بودن احادیث پی ببرید .34

-- شنیده ام که شما در زمینه تاریخ و حوادث تاریخی ، کتابی دارید و به همین دلیل ، شما به عنوان یکی از تاریخ نویسان بزرگ جهان ، مطرح

ص:42

می باشید ، آیا می شود در مورد این موضوع توضیح بدهید ؟

-- من کتابی نوشته ام که مجموعه تاریخ ظهور اسلام تا حوادث امروز در آن آمده است .

-- هدف شما از نوشتن این کتاب چه بوده است ؟

-- من وقتی کتاب های تاریخی را می خواندم متوجّه شدم که در آن کتاب ها ، مطالبی ذکر شده است که دانستن آن برای خواننده فایده ای ندارد ، برای همین ، تصمیم گرفتم کتابی در تاریخ بنویسم که فقط مطالب مفید را داشته باشد .35

-- نام کتاب تاریخی شما چیست ؟

-- نام کتاب من ، « تاریخ اسلام » است که در 52 جلد نوشته ام ، من می توانستم این کتاب را به صورت بسیار مفصّل بنویسم ، امّا من فقط به ذکر مطالب مهم پرداختم ، من تاریکی های تاریخ را روشن نمودم و همه کتاب های تاریخی را که قبلاً نوشته شده بود مطالعه کرده و هر جا دیدم که تاریخ دچار انحراف شده است آن را اصلاح نمودم .36

-- استاد ! اکنون من می خواهم از شما سولی بکنم ، نظر شما در مورد فرزندِ حسن عسکری چیست ؟ آیا او متولّد شده است یا نه ؟

-- آیا منظور شما همان کسی که شیعیان او را به عنوان امام زمان خود می شناسند ؟

-- آری .

-- چطور شده است که این سول برای شما اینقدر مهم شده است ؟

-- عدّه ای می گویند که حسن عسکری ، اصلاً فرزند پسری نداشته است .

ص:43

در این هنگام استاد ، یکی از شاگردان خود را صدا می زند و از او می خواهد تا جلد نوزدهم کتاب « تاریخ اسلام » را بیاورد .

شاگرد او ، این کتاب را می آورد ، استاد به او می گوید که در این کتاب ، حوادث سال 258 را ذکر کرده ام ، آنجا را بیاور و آنرا بخوان .

شاگرد ، شروع به ورق زدن می کند ، بعد از مدّتی جستجو آن را پیدا می کند .

من به او می گویم که شماره صفحه را بگوید تا من یادداشت کنم . او می گوید این مطلب در صفحه 113 می باشد و بعد شروع به خواندن می کند .

در این صفحه چنین نوشته شده است: «محمّد پسر حسن که شیعیان او را قائم و نماینده خدا می دانند در سال 258 هجری قمری37 متولّد شد »38

قبلاً گفته بودم که استاد ذهبی ، مطالب تاریخی را به صورت بسیار مختصر بیان می کند ، او در اینجا نیز به صورت مختصر ، ولادت فرزندِ امام عسکری(ع) را بیان می کند .

مگر استاد ذهبی از علمای بزرگ اهل سنت نیست ؟ آیا عثمان خمیس ، این سخن را ندیده است ؟ پس چگونه است که او را محقق بزرگ اهل سنت نامیده اند ، این طوری که آبروی برادران اهل سنت می رود ؟ آیا همه تحقیق های او این گونه است ؟

نه !! آقای عثمان خمیس ، محقق بزرگی است ، مگر می شود او این مطلب را نخوانده باشد ، فقط اشکال در این است که او دروغ می گوید !

ص:44

در شهر خدا شیعه ای باقی نگذارید !

آماده باش ! این بار می خواهم تو را به مکّه ببرم .

می دانم که خیلی خوشحال شدی ، تو در این سفر می توانی خانه خدا را زیارت کنی و مهمانِ دوست باشی .

ما با هم حرکت می کنیم ، روزها و شب ها سپری می شود . . .

حتما می دانی که ما برای ورود به شهر مکّه باید لباس احرام بر تن کنیم و لبّیک بگوییم و اعمال عمره به جا آوریم .

اینجا میقات است ، جایی که باید لباس سفید بر تن کنیم و کبوتر حرم شویم .

لبّیک اللهمّ لبّیک !

ما به سوی شهر خدا ، مکّه ، حرکت می کنیم ، این کوه ها را نگاه کن ، شهر مکّه در پشت همین کوه ها می باشد .

ما وارد شهر می شویم و به مسجد الحرام می رویم و دور کعبه طواف می کنیم .

ص:45

اعمال عمره را انجام می دهیم ، اکنون می توانیم لباس احرام را از بدن بیرون آورده و لباس معمولی به تن کنیم .

امّا من از تو می خواهم ساعتی دیگر صبر کنی و لباس احرام به تن داشته باشی .

حتما می گویی چرا ؟

اگر ما لباس های معمولی بپوشیم همه می فهمند ایرانی هستیم و شیعه ، آن وقت کار خراب می شود .

یعنی چه ؟ مگر ما چه کرده ایم ؟

ببین ، در این شهر دانشمندی زندگی می کند که نام او ، ابن حجر هیثمی است و او عقیده دارد که شیعیان مشرک هستند .

شاید از این حرف من تعجّب کنی ! همیشه گفته اند که شیعه و سنی با هم برادر هستند .

مگر او نمی داند که ما خدا و رسول خدا و قرآن را قبول داریم ؟ !

مگر ما با او برادر نیستیم ؟ آیا او این گونه می خواهد حقّ برادری را به جا آورد ؟ !

به هر حال ، من گفته باشم که این آقای ابن حجر ، چه عقیده ای دارد ، حال تو خود می دانی .

چند سال پیش ، در شهر مکّه شیعیان زیاد شده بودند و وقتی ابن حجر برای حج به مکّه آمد نتوانست شاهد رواج مکتب شیعه در این شهر باشد .

برای همین ، او در مکّه ماند و کتابی به نام « صَواعق مُحْرِقه » نوشت ، هدف او در این کتاب دفاع از خلافت ابوبکر و عمر بود .

ص:46

آیا می دانی که معنای « صَواعق مُحْرِقه » چیست ؟

آیا در هنگام رعد و برق ، صاعقه ها را دیده ای که همه جا را آتش می زنند ؟ به آن صاعقه های آتشین در زبان عربی ، « صَواعق مُحْرِقه » می گویند .

منظور ابن حجر این است که کتاب من ، مانند صاعقه های آسمانی ، مکتب شیعه را نابود می کند .

ابن حجر تا آنجا که می توانست در کتاب خود به مکتب شیعه حمله کرد و شیعیان را به عنوان کسانی که در دین خدا بدعت آورده اند معرّفی کرد .39

آیا شنیده ای که پیامبر خبر داده که بعد از من گروهی می آیند و به من ، حدیث دروغ ، نسبت می دهند ؟

آیا می خواهی یکی از آن حدیث های دروغی را که آقای ابن حجر در کتاب خود از پیامبر نقل کرده برایت بخوانم : « بعد از من گروهی می آیند که آنها را رافضی می گویند ، اگر آن گروه را دیدید آنها را بکشید که آنها مشرک هستند » .40

همسفر خوبم !

آیا می دانی که منظور از رافضی ، شیعیان می باشند ؟

در زبان عربی ، به کسی که چیزی را قبول نکند ، رافضی می گویند .

آنها می گویند : « شیعیان ، حق را که خلافت ابوبکر است ، قبول نکرده اند ، پس آنها رافضی هستند » .

به هر حال ، ابن حجر با نوشتن این کتاب و ترویج افکار ضد شیعه ، توانست به خواسته خود برسد و از رشد مکتب شیعه در شهر مکّه جلوگیری کند .

اکنون ، من و تو باید با همین لباس های احرام به نزد ابن حجر برویم .

ص:47

-- آقای نویسنده ! دستت درد نکند ، ما را می خواهی پیش کسی ببری که کشتن ما را واجب می داند !

-- تو که این قدر ترسو نبودی ، به خدا توکل کن و همراه من بیا .

من از مردم ، سراغ خانه ابن حجر را می گیرم و به سوی خانه او به راه می افتیم .

من نگاهی به تو می کنم و می گویم:

-- هنوز هم در فکر هستی که همراهم بیایی یا نه ؟

-- حتما می آیم، من رفیق نیمه راه نیستم، شیعه همیشه در جستجوی حقیقت است، من با تو می آیم!

سرانجام ما با هم درِ خانه ابن حجر را می زنیم .

خدمتکار در را باز می کند و ما به او می گوییم که می خواهیم ابن حجر را ببینیم .

بعد از مدّتی ، ما وارد خانه می شویم و ما را به اتاق ابن حجر راهنمایی می کند ، وارد اتاق می شویم و سلام می کنیم و می نشینیم .

من رو به ابن حجر کرده و می گویم :

-- ما شنیده ایم که شما دانشمند بزرگی هستید ، برای همین ، ما به دیدن شما آمدیم .

-- شما خیلی محبت دارید .

-- ما شنیده ایم که شما بر ضدّ عقاید شیعه ، کتابی نوشته اید و با این کار خود توانسته اید از رشد تفکر شیعی در این شهر جلوگیری کنید .

-- آری ، اگر من نبودم امروز تمام مردم این شهر فریب شیعیان را خورده

ص:48

بودند ، من بودم که با نوشتن کتاب خود که در سال 950 هجری قمری تمام شد ، خدمت بزرگی به بزرگان مذهب خود ، ابوبکر و عمر کردم .

-- امیدوارم که خداوند شما را با آن دو نفر محشور کند !

-- ما قابل نیستیم که با آن بزرگواران محشور شویم .

-- چه کسی از شما بهتر که با آنان محشور شود ، ما هنوز در لباس احرام هستیم ، از صمیمِ دل می خواهیم که خدا این دعا را در حقّ شما مستجاب کند !

-- جناب ابن حجر ! شیعیان اعتقاد دارند که حسن عسکری ، فرزند پسری به نام محمّد دارد ، آیا شما در کتاب خود در این مورد هم سخنی نوشته اید .

-- آری ، من در کتاب خود به زندگی حسن عسکری اشاره کرده ام و از فرزند او هم نام برده ام ، امّا مبادا فریب شیعیان را بخورید ، شیعیان می گویند که او امام زمان است ، این یک دروغ است !

-- جناب ابن حجر ! ما فعلاً کار به این حرف ها نداریم ، ما فقط می خواهیم بدانیم که حسن عسکری ، فرزندی داشته است یا نه ؟

-- اگر این طور است ، صبر کنید تا کتاب خود را به شما نشان بدهم .

او از جای خود بلند می شود و جلد دوم کتاب « صواعِق مُحرِقه » را می آورد و صفحه 481 آن را باز می کند و برای ما می خواند : «آن محمّدی که شیعیان می گویند حجت و نماینده خداست در شهر سامرا در سال 255 هجری به دنیا آمد» .41

من با احترام ، کتاب را از او می گیرم و خودم مطالعه می کنم .

آری ، ابن حجر قبول ندارد که محمّد ، پسر حسن عسکری (ع)، همان مهدی موعود باشد و به این اعتقاد حمله می کند ، امّا به ولادت محمّد پسر حسن

ص:49

عسکری(ع) تصریح می کند .

اکنون دیگر ما باید با ابن حجر خداحافظی کنیم و برای طواف وداع به مسجد الحرام برویم .

همسفر خوبم ! ما شیعیان اعتقاد داریم که این محمّد که فرزند امام عسکری(ع) است ، مهدی موعود است و برای این مطلب دلایل بسیار زیادی داریم .

اگر خدا کمک کند من در آینده ، برای اثبات این موضوع کتابی خواهم نوشت ، امّا هدف من در کتاب این است که اثبات کنم که امام عسکری (ع)، فرزند پسری داشته است و برای همین ، این سخن ابن حجر را آوردم .

من در این کتاب می خواستم دروغ کسانی را ثابت کنم که می گویند امام عسکری(ع) ، فرزند پسری نداشته است .

من از همان اوّل این سفر ، هدف خود را برای تو بیان کردم و تو را به چهار شهر مهم جهان اسلام (موصل ، مصر ، دمشق ، مکّه) بردم تا سخنان بزرگان اهل سنت را بشنوی که به ولادت فرزند امام عسکری(ع) اعتقاد داشتند .

در انتظار باش تا در آینده نزدیک به سفری تحقیقی برویم و ثابت کنیم که این فرزند ، همان مهدی موعود است .

امّا فعلاً برای تو مطلبی را از یک کتاب اهل سنت نقل می کنم : «اسم مهدی ، محمّد است و کنیه او ابو القاسم می باشد ، در آخر الزمان ظهور می کند ، اسم مادر او ، نرجس است ».42

آری ، خود پیامبر وعده داده است که مردی از خاندان او قیام خواهد کرد و در زمین عدالت برقرار خواهد نمود .43

ص:50

همه چشم انتظار آمدن او هستیم .

اکنون که سفر ما رو به پایان است می خواهم بار دیگر با نویسنده کتاب « عجیب ترین دروغ تاریخ » سخن بگویم :

آقای عثمان خمیس ! ضمن احترام به شما و ایده زیبایِ شما در مبارزه با دروغگویی، چند سول از شما دارم:

یادت هست که تو در کتاب خود چه گفتی ؟

این سخن تو است : « همه فرقه ها . . . می گویند که بعد از حسن عسکری ، فرزندی باقی نمانده است » .44

پس چرا چهار نفر از بزرگان اهل تسنن با تو هم عقیده نیستند ؟

بیشتر آنها از تاریخ نویسان بزرگ جهان اسلام هستند و ولادت فرزندِ حسن عسکری را در کتاب های خود ذکر کرده اند .

آیا می توانی سخن آنها را انکار بکنی ؟ در این صورت ، همه مطالبی را که آنان در تاریخ خود نوشته اند ، باید انکار کنی .

یادت هست که در پایان کتاب خود چه نوشتی ؟

این سخن دیگر توست : « خواننده گرامی ! این آفتاب حقیقت است که از افق سر زده است تا حقیقتی را برای تو روشن کند » .45

آیا این آفتاب حقیقت است که می خواستی ذهن جوانان ما را با آن روشن کنی ؟

خودت بگو آیا این مخفی کاری ها و دروغ های تو ، آفتاب حقیقت است؟

تو در کتاب خود بزرگترین دروغ را می گویی و اسناد مهم تاریخ را مخفی می کنی .

ص:51

تو به عنوان نماینده اهل سنت سخن می گویی ، گویا که همه دانشمندان بزرگ اهل سنت با تو هم عقیده هستند و با این کار خود ، آبروی برادران اهل سنت را می بری .

و من می دانم که هرگز همه اهل سنت ، به راهی که تو رفتی نمی روند ، زیرا هیچ وجدان بیداری نمی تواند از دروغ حمایت کند .

تو در کتاب خود می نویسی که تمام امّت اسلامی ، ولادت فرزندِ حسن عسکری را قبول ندارند .

پس چرا دانشمندان بزرگ شما ، ولادت آن بزرگوار را در کتاب های خود ذکر کرده اند .

چگونه باور کنم که تو می خواستی حقیقت را مخفی کنی!

خداوند نمی گذارد نور خودش خاموش شود. باور کن که ما برای همیشه به حقیقت دوازدهم ، اعتقادی راسخ خواهیم داشت .

و در پایان،

سلامی به مولای خود می کنیم و این چنین می گوییم:

سلام بر تو ای همنام گلهای بهاری!

سلام بر تو ای جان جهان و ای گنج نهان!

ای که شکوه آمدنت همچون بهار زیباست!

ای که فقط با یاد تو، زندگی ما معنا می گیرد!

و ما همچنان، چشم به راه آمدنت می مانیم،

تا جان خویش را فدای مقدمت کنیم . . .

ص:52

پی نوشت ها

(1) . عجیب ترین دروغ تاریخ ، ص 15 .

(2) . همان ص 65 ، لازم به ذکر است که در ادامه ، این چنین آمده است : « اگر منظور این است که این حدیث فقط در نزد شیعه دوازده امامی ، متواتر است ، این تواتری است که تمام امت اسلامی با آن مخالف است ».

(3) . عنوان « الصحاح الستّة » را در موارد زیر ببینید : وفیات الأعیان ج 4 ص 278 ، تقریب التهذیب ج 1 ص 5 ، کشف الظنون ج 1 ص 345 ، ج 2 ص 1019 ، کشف الحجب والأستار ص 141 ، إیضاح المکنون ج 1 ص 407 ، هدایة العارفین ج 1 ص 367 ، معجم المطبوعات العربیة ج 1 ص 232 ، و ج 2 ص 1203 ، معجم الموّفین ج 1 ص 233 ، و ج 4 ص 155 ، و ج 7 ص 66 ، و ج 11 ص 160، الوافی بالوفیات ج 1 ص 29.

(4) . سلیمان بن الأشعث بن إسحاق بن بشیر بن شدّاد الأزدی السِّجِستانی ، أبو داود ، ثقة حافظ مصنّف السنن وغیرها : تقریب التهذیب ج 1 ص 382 ، وراجع الثقات لابن حبّان ج 8 ص 282 ، تاریخ بغداد ج 9 ص 56 ، تاریخ مدینة دمشق ج 32 ص 191 ، تهذیب الکمال ج 11 ص 356 ، تذکرة الحفّاظ ج 3 ص 591.

(5) . قد کان ابن ماجة حافظاً ناقداً صادقاً واسع العلم... ثقة کبیر ، متّفق علیه ، محتجّ به ، له معرفة بالحدیث وحفظ : سیر أعلام النبلاء ج 13 ص 279 ، تقریب التهذیب ج 2 ص 148 وراجع تهذیب الکمال ج 25 ص 156.

(6) . به این نکته اشاره کنم که من این مطالب را از چاپ اوّل کتاب « عجیب ترین دروغ تاریخ » که در سال 1387 توسط انتشارات حقیقت چاپ شده است نقل می کنم ، چه بسا ممکن است در چاپ های بعدی این مطالب تغییر کند.

ص:53

(7) . همان ص 148.

(8) . همان ص 65 .

(9) . ابن الأثیر : مولده فی سنة خمس وخمسین، ونشأ بها... : سیر أعلام النبلاء ج 23 ص 352.

(10) . الموصل : المدینة المشهورة العظیمة، إحدی قواعد بلاد الإسلام، قلیلة النظیر کبراً وعظماً... فهی باب العراق : معجم البلدان ج 5 ص 223.

(11) . وفی وسط مدینة الموصل قبر جرجیس النبی... : معجم البلدان ج 5 ص 223.

(12) . ذهبی در ترجمه عبد الرزاق الرسعنی ذکر می کند : « ولی مشیخه دار الحدیث بالموصل » وچون وفات نامبرده در سال 661 بوده است استفاده می شود که در آن زمان در موصل ، دار الحدیث وجود داشته است : تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1435.

(13) . فوجدته رجلاً مکملاً فی الفضائل وکرم الأخلاق وکثرة التواضع... : وفیات الأعیان ج 3 ص 349.

(14) . قدم بغداد مراراً حاجّاً ورسولاً من صاحب الموصل وسمع بها... ثمّ رحل إلی الشام والقدس، وسمع هناک جماعة... : مقدّمة التحقیق للکامل فی التاریخ ج 1 ص 10.

(15) . فقد ترک کلّهم العظیم والمشهور من الکائنات، وسوّد کثیر منهم من الأوراق بصغائر الأُمور التی الإعراض عنها أولی... : الکامل فی التاریخ ج 1 ص 2.

(16) . وذکر یأجوج ومأجوج ومنسک وثاریس إلی أشیاءٍ أُخر لا حاجة إلی ذکرها، فأعرضت عنها لمنافاتها العقول... : الکامل فی التاریخ ج 1 ص 22.

(17) . روی أبو جعفر ها هنا حدیثاً طویلاً عن ابن عبّاس، عن النبی صلی الله علیه و آله فی خلق الشمس وسیرهما: فإنّهما علی عجلتین، لکلّ عجلتین... وإنّهما یسقطان عن العجلتین فیغوصان فی بحرٍ بین السماء والأرض، فذلک کسوفهما : الکامل فی التاریخ ج 1 ص 21.

(18) . علی أنّی لم أنقل إلاّ من التواریخ المذکورة والکتب المشهورة ممّن یعلم بصدقهم فیما نقلوه وصحّة ما دوّنوه، ولم أکن کالخابط فی ظلماء اللیالی، ولا کمن یجمع الحصباء... : الکامل فی التاریخ ج 1 ص 3.

(19) . ابن الأثیر ، الإمام العلاّمة الحافظ، فخر العلماء، عزّ الدین ، أبو الحسن علی بن الأثیر ، أبی الکرم ، محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی الجزری ، المحدّث

ص:54

اللغوی، صاحب التاریخ ومعرفة الصحابة والأنساب، وغیر ذلک... : تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1399 ؛ ابن الأثیر، القاضی الرئیس العلاّمة، البارع الأوحد، مجد الدین، أبو السعادات المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی... : سیر أعلام النبلاء ج 22 ص 353 ، وراجع المختصر من تاریخ ابن الدبیثی ص 307 ، الأعلام ج 4 ص 331 ، معجم الموّفین ج 7 ص 228.

(20) . وفیها توفّی أبو محمّد العلوی العسکری، وهو أحد الأئمّة الاثنی عشر علی مذهب الإمامیة، وهو والد محمّد الذی یعتقدونه المنتظر بسرداب سامراء، وکان مولده سنة اثنتین وثلاثین ومئتین : الکامل فی التاریخ ج 7 ص 274.

(21) . عجیب ترین دروغ تاریخ ص 65 .

(22) . أحمد بن محمّد بن إبراهیم بن أبی بکر بن خلکان البرمکی ، أبو العبّاس ، الموّخ الحجّة، والأدیب الماهر : الأعلام ج 1 ص 220 ؛ کان إماماً فاضلاً بارعاً متقناً عارفاً بالمذهب، حسن الفتاوی، جیّد القریحة... دخل الدیار المصریة وسکنها مدّة، وتأهّل بها... : تاریخ الإسلام للذهبی ج 51 ص 65.

(23) . وناب فی القضاء عن القاضی بدر الدین السِّنجاری... : تاریخ الإسلام للذهبی ج 51 ص 65 ؛ ذکر أنّ ترتیب کتابه کان فی شهور سنة 654 ه بالقاهرة، مع استغراق وقته فی فصل القضایا الشرعیة... : کشف الظنون ج 2 ص 2017.

(24) . صاحب « وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان »، وهو أشهر کتب التراجم، ومن أحسنها ضبطاً وإحکاماً : الأعلام ج 1 ص 220.

(25) . ذکر إنّه کان مولعاً بالاطّلاع علی أخبار المتقدّمین وتواریخهم... فحصل عنده مسودات عدیدة، فاضطرّ إلی ترتیبه علی حروف المعجم... : کشف الظنون ج 2 ص 2017.

(26) . أبوالقاسم محمّد بن الحسن العسکری بن علی الهادی بن محمّد الجواد، المذکور قبله ، ثانی عشر الأئمّة الاثنی عشر علی اعتقاد الإمامیة، المعروف بالحجّة... کانت ولادته یوم الجمعة منتصف شعبان : وفیات الأعیان ج 4 ص 176.

(27) . ولمّا عاد الذهبی إلی دمشق عُیّن أُستاذاً للحدیث فی مسجد أُمّ صالح، ثمّ فی المدرسة الأشرفیة... : معجم المطبوعات العربیة ج 1 ص 910.

ص:55

(28) . وقام بدمشق یرحل إلیه من سائر البلاد وتناویه السولات من کلّ ناد : معجم المطبوعات العربیة ج 1 ص 910.

(29) . حُکی عن شیخ الإسلام أبی الفضل بن حجر أنّه قال : شربت ماء زمزم لأصل إلی مرتبة الذهبی فی الحفظ : ذیل طبقات الحفّاظ ص 348.

(30) . تصانیفه کبیرة کثیرة تقارب المئة، منها دول الإسلام : الأعلام ج 5 ص 326 ؛ أضرّ الذهبی فی أُخریات سنی حیاته قبل موته بأربع سنین أو أکثر بماءٍ نزل فی عینیه، فکان یتأذّی ... : مقدّمة التحقیق لسیر أعلام النبلاء ج 1 ص 73 .

(31) . الشیخ الإمام العلاّمة شیخ المحدّثین، قدوة الحفّاظ والقرّاء، محدّث الشام وموّخه، ومفیده، شمس الدین أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الدمشقی الشافعی، المعروف بالذهبی، مصنّف الأصل ، ولد سنة 673 ه بدمشق... : ذیل تذکرة الحفّاظ ص 43.

(32) . وطلب الحدیث وله ثمانی عشرة سنة، فسمع الکثیر ورحل، وعنی بهذا الشأن وتعب فیه... : ذیل طبقات الحفّاظ ص 348.

(33) . سمع من خلائق یزیدون علی ألف ومئتین : معجم المطبوعات العربیة ج 1 ص 909.

(34) . تصانیفه کبیرة کثیرة تقارب المئة : الأعلام ج 5 ص 326، وراجع معجم الموّفین ج 8 ص 289.

(35) . فهذا کتاب نافع إن شاء اللّه، ونعوذ باللّه من علمٍ لا ینفع، ومن دعاءٍ لا یُسمع، وتعبت علیه واستخرجته من عدّة تصانیف، یُعرف به الإنسان مهمّ ما مضی... من غیر تطویل ولا استیعاب، ولکن أذکر المشهورین ومن یشبههم، وأترک المجهولین ومن یشبههم، وأشیر إلی الوقائع الکبار ، إذ لو استوعبت التراجم والوقائع لبلغ الکتاب مئة مجلّدة أو أکثر... : تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 12.

(36) . عرف تراجم الناس وأزال الإبهام فی تواریخههم والإلباس... : معجم المطبوعات العربیة ج 1 ص 910 ؛ وقد طالعت علی هذا التألیف من الکتب مصنّفات کثیرة... : تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 12.

(37) . مشهور این است که تولّد امام زمان در سال 255 بوده است.

(38) . أمّا ابنه محمّد بن الحسن الذی یدعوه الرافضة القائم الخلف الحجّة، فولد سنة ثمان وخمسین : تاریخ الإسلام ج 19 ص 113.

ص:56

(39) . الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والزندقة للشیخ شهاب الدین أحمد بن الحجر الهیثمی ، مفتی الحجاز ، المتوفّی سنة 973 ه ، أوّله الحمد للّه الذی اختصّ نبیّه محمّد... إنّی سُئلت قدیماً فی تألیف کتاب یبیّن حقیقة خلافة الصدّیق وإمارة ابن الخطّاب، فأجبت مشارعه إلی خدمة هذا الجناب، ثمّ سُئلت فی إقرائه فی رمضان سنة 950 ه بالمسجد الحرام؛ لکثرة الشیعة والرافضة، فأجبت... : کشف الظنون ج 2 ص 1083.

(40) . سیأتی من بعدی قوم نبز یقال لهم الرافضة، فإن أدرکتهم فاقتلوهم، فإنّهم مشرکون : الصواعق المحرقة ص 3.

(41) . محمّد الحجّة هذا إنّما ولد بسرّ من رأی سنة خمس وخمسین ومئتین : الصواعق المحرقة ج 2 ص 481.

(42) . عن ابن خشّاب قال : حدّثنی أبو القاسم الطاهر بن هارون بن موسی الکاظم، عن أبیه ، عن جدّه، قال : قال سیّدی جعفر بن محمّد : الخلف الصالح من ولدی وهو المهدی ، اسمه محمّد وکنیته أبو القاسم ، یخرج فی آخر الزمان ، یقال لأُمّه نرجس... : ینابیع المودّة ج 3 ص 392.

(43) . ثمّ یخرج رجل من عترتی یملوا قسطاً وعدلاً کما مُلئت ظلماً وجوراً : مسند أحمد ج 3 ص 36 ، مسند أبی یعلی ج 2 ص 275 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 236 ، موارد الظمآن ج 6 ص 130 ، سبل الهدی والرشاد ج 10 ص 172 وراجع المستدرک للحاکم ج 4 ص 464 ، مجمع الزوائد ج ص 313 ، المصنّف ج 11 ص 373 ، المعجم الأوسط ج 2 ص 15 ، المعجم الکبیر ج 10 ص 134 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 402 ، ذکر أخبار إصفهان ج 2 ص 165 ، تاریخ ابن خلدون ج 1 ص 315.

(44) . ص 65 .

(45) . ص 148.

ص:57

ص:58

منابع تحقیق

1 . الأعلام ، خیر الدین محمود بن محمّد الزرکلی ( ت 1396 ه ) ، بیروت : دار العلم للملایین ، الطبعة السادسة ، 1984 م .

2 . الإکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف والمختلف فی الأسماء والکنی والأنساب ، الأمیر الحافظ ابن ماکولا ، القاهرة : دار الکتاب الإسلامی .

3 . إیضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون ، إسماعیل باشا بن محمّد البغدادی (ت 1339 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعه ب الاُولی ، 1402 ه .

4 . البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : مکتبة المعارف ، بیروت : مکتبة المعارف .

5 . تاریخ ابن خلدون ، عبد الرحمان بن محمّد الحضرمی (ابن خلدون) (ت 808 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة ، 1408 ه .

6 . تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : عمر عبد السلام تدمری ، بیروت : دار الکتاب العربی ، الطبعة الاُولی ، 1409 ه .

7 . التاریخ الکبیر ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، بیروت :

ص:59

دار الفکر .

8 . تاریخ بغداد أو مدینة السلام ، أبو بکر أحمد بن علی الخطیب البغدادی (ت 463 ه ) ، المدینة المنوّرة / بغداد :المکتبة السلفیّة .

9 . تاریخ مدینة دمشق ، علی بن الحسن بن عساکر الدمشقی ( ت 571 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، 1415 ، بیروت : دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

10 . تحفة الأحوذی ، المبارکفوری (ت 1282 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

11 . تذکرة الحفّاظ ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

12 . تقریب التهذیب ، الإمام أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق : محمّد عوّامة ، دمشق : دار الرشید ، الطبعة الرابعة ، 1412 ه .

13 . تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ، یونس بن عبد الرحمن المزّی (ت 742 ه ) ، تحقیق : الدکتور بشّار عوّاد معروف ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی ، 1409 ه .

14 . الثقات ، محمّد بن حبّان البُستی ( ت 354 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الکتب الثقافیة ، 1408 ه .

15 . الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر .

16 . الدُرّ المنثور فی التفسیر المأثور ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

ص:60

17 . ذکر أخبار إصفهان ، الإمام الحافظ أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الإصفهانی ، مدینة لیدن : مطبعة بریل ، 1934 م .

18 . ذیل طبقات الحفّاظ ، الحافظ جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ( ت 911 ه ) ، دمشق ، 1347 ه .

19 . سبل الهدی والرشاد ، محمّد بن یوسف الصالحی الشامی (ت 942 ه ) ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1414ه .

20 . سنن ابن ماجة ، أبو عبد اللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی (ت 275 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤاد عبد الباقی ، بیروت : دار إحیاء التراث ، الطبعة الاُولی ، 1395 ه .

21 . سنن أبی داود ، أبو داود سلیمان بن أشعث السِّجِستانی الأزدی (ت 275 ه ) ، تحقیق : محمّد محیی الدین عبد الحمید ، دار إحیاء السنّة النبویّة .

22 . سیر أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : شُعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة ، 1414 ه .

23 . صحیح ابن حبّان ، علی بن بلبان الفارسی المعروف بابن بلبان (ت 739 ه ) ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

24 . الصواعق المحرقة فی الردّ علی أهل البدع والزندقة ، أحمد بن حجر الهیثمی (ت 974 ه ) ، إعداد : عبد الرحمن بن عبد اللّه الترکی و کامل محمد ، بیروت : موّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی ، 1997 م .

25 . فیض القدیر ، شرح الجامع الصغیر ، محمّد عبد الرؤوف المناوی ، تحقیق : أحمد عبد السلام ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

26 . الکامل ، عبد اللّه بن عَدِی، (ت 365 ه )، تحقیق: یحیی مختار غزّاوی، بیروت :

ص:61

دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، الطبعة الثالثة ، 1409 ه .

27 . الکامل فی التاریخ ، أبو الحسن علی بن محمّد الشیبانی الموصلی المعروف بابن الأثیر (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الاُولی 1408 ه .

28 . کشف الحجب والأستار عن أسماء الکتب والأسفار ، السیّد إعجاز حسین النیسابوری الکنتوری ( ت 1286 ه ) ، تحقیق : محمّد هدایت حسین ، قمّ : مکتبة المرعشی النجفی ، الطبعة الثانیة ، 1409 ه .

29 . کشف الخفاء ومزیل الإلباس ، أبو الفداء إسماعیل بن محمّد العجلونی (ت 1162 ه ) ، بیروت : مکتبة دار التراث .

30 . کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، علی المتّقی بن حسام الدین الهندی (ت 975 ه ) ، تصحیح : صفوة السقّا ، بیروت : مکتبة التراث الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1397 ه .

31 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی (ت 807 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد درویش ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

32 . المختصر المختار من تاریخ ابن الدبیثی ، الإمام شمس الدین محمّد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1417 ه .

33 . المستدرک علی الصحیحین ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

34 . مسند أبی یعلی الموصلی ، أبو یعلی أحمد بن علی بن المثنّی التمیمی الموصلی

ص:62

(ت 307 ه ) ، تحقیق : إرشاد الحقّ الأثری ، جدّة : دار القبلة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

35 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد الدرویش ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

36 . المصنّف ، أبو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی (ت 211 ه ) ، تحقیق : حبیب الرحمان الأعظمی ، بیروت : المجلس العلمی .

37 . المعجم الأوسط ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : طارق بن عوض اللّه وعبد الحسن بن إبراهیم الحسینی ، القاهرة : دار الحرمین ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

38 . معجم البلدان ، أبو عبد اللّه شهاب الدین یاقوت بن عبد اللّه الحموی الرومی (ت 626 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الاُولی ، 1399 ه .

39 . المعجم الکبیر ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ،بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة ، 1404 ه .

40 . معجم المطبوعات العربیة والمعربة ، جمع وترتیب یوسف الیان سرکیس ، قم : مکتبة المرعشی النجفی .

41 . معجم الموّفین ( تراجم مصنّفی الکتب العربیة ) ، عمر کحالة ( معاصر ) ، بیروت : مکتبة المثنّی .

42 . موارد الظمآن إلی زوائد أبی حبّان ، الحافظ نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی ( ت 807 ه ) ، تحقیق : حسین سالم أسد الدارانی ، دمشق : دار الثقافة العربیة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

ص:63

43 . میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : علی محمّد البجاوی ، بیروت : دار الفکر .

44 . وفیات الأعیان ، أحمد بن محمّد البرمکی (ابن خَلِّکان) (ت 681 ه ) ، تحقیق : إحسان عبّاس ، بیروت : دار صادر .

45 . هدایة العارفین ( أسماء المؤلّفین وآثار المصنفین ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

46 . ینابیع المودّة لذوی القربی ، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی (ت 1294 ه ) ، تحقیق : علی جمال أشرف الحسینی ، طهران : دار الأُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1416 ه .

ص:64

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109